نوشته شده توسط : nahal
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد. گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یک ریز پی در پی دم گرم گلوی خویش را اندر گلویم سخت بفشارد وخواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد بدینسان بشکنددائم سکوت مرگبارم را .

:: برچسب‌ها: خاک اندام , کوزه گر , سکوت مرگبارم , کودک گستاخ ,
:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : یک شنبه 1 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


:: موضوعات مرتبط: انجمن ها , ,
:: برچسب‌ها: بحث وگفتگو ,
:: بازدید از این مطلب : 163
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : یک شنبه 10 ارديبهشت 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
چقدر از آسمان دورم چقدر رنگ زمين گرفته دلم چقدر غرق ظلمتم، چقدر دلتنگ نورم از آسمان به زمين نيامديم براي رنگ زمين گرفتن اينجا قرار بود نقطه ي پروازم شود تا خدا، اينجا قرار بود هماني شوم كه او مي پسندد. خودش تو را به يادم اورد ، خودش تو را در دلم نشاند دلم به دستت اي رابط ميان زمين و آسمان، ايامامهدايت، اي مهدي دلم به دستت

:: برچسب‌ها: دلم به دستت , دوری از اسمان ,
:: بازدید از این مطلب : 230
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal


:: برچسب‌ها: شعر ترکی یوسف زهرا انتظار ,
:: بازدید از این مطلب : 230
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 فروردين 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

روزی روزگاری در جزیره ای دور افتاده، تمام احساسها کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می کردند. خوشبختی، پولداری، عشق، دانایی، صبر، غم، ترس، و ... هر کدام به روش خود می زیستند.

دانایی به همه گفت :«هر چه زودتر این جزیره را ترک کنین زیرا به زودی آب این جزیره را خواهد گرفت و اگر بمانید غرق می شوید».

تمام احساسها با دستپاچگی قایقهای خود را از انبار خونه شون بیرون آوردند و تعمیرش کردند و پس از عایق کاری و اصلاح پاورها، آنها را به آب انداختند و منتظر روز حادثه شدند.

روز حادثه که رسید همه چیز از یک طوفان بزرگ شروع شد و هوا به قدری خراب شد که همه به سرعت سوار قایقها شدند و پاروزنان جزیره رو ترک کردند. در این میان، «عشق» هم سوار بر قایقش بود، اما به هنگام دور شدن از جزیره، متوجه حیوانات جزیره شد که همگی به کنار ساحل آمده بودند و «وحشت» را نگه داشته بودند و نمی گذاشتند که او سوار بر قایقش شود.

«عشق» سریعاً برگشت و قایقش را به همه ی حیوانها و «وحشت» زندانی شده بودند توسط آنها سپرد. آنها همگی سوار شدند و دیگر جایی برای «عشق» نماند. قایق رفت و «عشق»تنها در جزیره ماند.

جزیره لحظه به لحظه بیشتر زیر آب می رفت و «عشق» تازیر گردن در آب فرو رفته بود. او نمی ترسـید زیـرا «ترس» جزیره را ترک کرده بود. اما نیاز به کمک داشت. فریاد زد و از همه احساسها کمک خواست. اول کسی جوابش را نداد. در هـمان نـزدیـکی ها، قـایق دوسـتش «پولداری» را دیـد و گفت : « «پولداری» عزیز، به من کمک کن».

«پولداری» گفت : «متاسفم، قایق من پر از پول و شمش و طلاست و جای خالی ندارد»!

«عشق» رو به سوی قایق «غرور» کرد و گفت : «مرا نجات می دهی؟»

غرور پاسخ داد : «هرگز تو خیسی و مرا خیس می کنی»

«عشق» رو به سوی «غم» کرد و گفت : «ای غم عزیز، مرا نجات بده».

اما «غم» گفت : «متاسفم «عشق» عزیز، من اونقدر غمگینم که یکی باید بیاد و خودمو نجات بده»!

در این بین «خوشگذارنی» و «بیکاری» از کنار عشق گذشتند، ولی عشق هرگز از آنها کمک نخواست!

از دور «شهوت» را دید و به او گفت : «شهوت عزیز، من را نجات میدی؟»

شهوت پاسخ داد : «هرگز ... برو به درک... سالها منتظر این لحظه بودم که بمیری!  ... حالا بیام نجاتت بدم؟!!

«عشق» که نمی توانست «ناامید» باشه، رو به سوی خدا کرد و گفت : «خدایا... منو نجات بده»

ناگهان صدایی از دور به گوشش رسید که فریاد می زد : «نگران نباش من دارم کمکت می آیم».

عشق آنقدر آب خورده بود که دیگه نمی توانست روی آب خودش را نگه دارد و بیهوش شد.

پس از به هوش آمدن، با تعجب خودش را در قایق «دانایی» یافت. آفتاب در حال طلوع مجدد بود و دریا آرامتر از همیشه جزیره آرام آرام داشت از زیر هجوم آب بیرون می آمد، زیرا امتحان نیت قلبی احساسها دیگه به پایان رسیده بود.

«عشق» برخاست. به «دانایی» سلام کرد و از او تشکر نمود.

«دانایی» پاسخ سلامش را داد و گفت : «من شجاعتش را نداشتم که به سمت تو بیایم». «شجاعت» هم که قایقش دور از من بود نمی توانست برای نجات تو راهی پیدا کند. پس می بینی که هیچکدام از ما تو را نجات ندادیم! یعنی اتحاد لازم را بدون تو نداشتیم. تو حکم فرمانده بقیه ی احساسها را داری.

«عشق» با تعجب گفت : «پس اون صدا کی بود که به من گفت برای نجات من آد؟»

«دانایی» گفت : «او زمان بود».

«عشق» با تعجب گفت : «زمان؟»!!

«دانایی» لبخندی زد و پاسخ داد : «بله»، «زمان» ...

 

چون این فقط «زمان» است که لیاقتش را دارد تا بفهمد

که «عشق» چقدر بزرگ است.

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

هیچ چیزی وجود ندارد که ذاتاً و به خودی خود، لذت بخش باشد. مواردی هستند که کسی از آنها لذت می برد ولی شخصی دیگر آن موارد را حقیر و ناچیز می شمارد. احساس رضایت نتیجه تلقی و برداشتهای شخصی خود ما است و از قابلیتهای خودمان ناشی می شود.

بسیاری از مردم همیشه در جستجوی لذتهای ناچیز و باطل، درون برخی فعالیتها و روابط لذت بخش هستند. یک خط مشی و برنامه ریزی موفق، قادر است بیش از هر چیز دیگر، جستجوی بیهوده به دنبال لذت جویی را متوقف کرده و در عوض، یک احساس رضایت را به دنبال داشته باشد.

ما باید در هر کجا و مشغول به هر کاری که باشیم راهی برای پرمعنی کردن آن فعالیت پیدا کنیم. در واقع قدرت بهره بردن و راضی بودن در وجود خود ما است.

مطمئناً آرزوی داشتن بزرگترین و بهترین چیزها ارزشمند است، اما خودمان را با این فکر که ممکن است آنها با خودشان لذت واقعی برای ما به ارمغان بیاورند، دست نیاندازیم و دلخوش نکنیم.

شاید موقعیت فعلی که در آن قرار دایم، انتخاب خود ما نباشد و ارزشمند است اگر در صدد کسب موقعیت دیگری باشیم. اما فعلاً بهتر است که از همین موقعیتی که در آن قرار داریم. لذت کافی ببریم. همین روش باعث خواهد شد که در مسیر و جریان دستیابی به موقعیتی که آرزویش را داریم، قرار بگیریم!



:: بازدید از این مطلب : 139
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

در رویاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم.

 

خدا پرسید : «پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی؟»

من در پاسخش گفتم : «اگر وقت دارید».

خدا خندید : «وقت من بی نهایت است... در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟»

پرسیدم : « چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟»

خدا پاسخ داد : «کودکی شان.

اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند، و بعد دوباره از مدت ها آرزو می کنند که کودک باشند.

اینکه آنها سلامتی را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند.

اینکه با اضطراب به آینده می نگرد و حال را فراموش می کنند و بنابراین نه در حال، زندگی می کنند و نه در آینده.

اینکه آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند، و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.»

دست های خدا دستانم را گرفت

برای مدتی سکوت کردیم

و من دوباره پرسیدم : «به عنوان یک پدر» می خواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟

او گفت : «بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند.

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند،

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب آنان که دوستشان داریم، ایجاد کنیم، اما سال ها طول می کشد تا آن زخم ها را التیام بخشیم.

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد، کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند، فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند

بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند، و آن را متفاوت ببینند.

بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند، بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند.»

من با خضوع گفتم : «از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم. اما چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان بدانند؟»

 

خداوند لبخند زد و گفت :

«فقط اینکه بدانند من اینجا هستم».

«همیشه»

                                                                                              

 



:: بازدید از این مطلب : 136
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

بوسه خون بر شمشير تسليت باد



:: بازدید از این مطلب : 214
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
وسوسه لحظات بر تمرکز ما می تواند نیرومند باشد. برای غلبه بر آن از خود بپرسیم که در آینده چه چیزی آنقدر نیرومند است که بتواند جهت زندگی مارا در زمان حال بسوی خود تعیین کند؟
دنیا اطراف پر از انحراف دهنده ها می باشد. در این زندگی که مملو از وسوسه ها است.چه چیزی تمرکز ما را ثابت نگه می دارد؟ ما چگونه نظم ذهن خود را حفظ می کنیم؟ چه آرزوی بزرگی می تواند ما را از اسیری انحرافات پوچ در لحظات آزاد کند؟
ما باید هدفی فراتر از وسوسه لحظات بوجود آوریم. کیفیت سفر زندگی به این بستگی دارد که مقصد ما چقدر برای ما ضرورت دارد. زندگی در لحظات تنها راه انجام کارهاست، ولی زندگی بخاطر لحظات ما را دائماً در جا می چرخاند و به جایی نمی رساند.
مقصد ما کجاست و چقدر آن را ضروری ساخته ایم؟
اینکه دائماً منحرف و از مسیر خارج می شویم، می تواند نمایانگر این باشد که رویای ما احتیاج به منطقی تر شدن و همزمان بزرگتر شدن دارد. اهداف خود را تا اندازه ای بزرگ کنیم که ضروری شده و تا حد کافی معنی دار باشند، تا ما را بتدریج و مدام بطرف خود بکشانند.
ما سازنده آینده خود هستیم و زمانی که آن را با اعمال و افکار امروز خود با ارزش و محترم می شماریم. آن نیز متقابله سازنده و درخشان خواهد شد.

از این نویسنده : Bks1351@hotmail.com



:: بازدید از این مطلب : 151
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
گاه آرزو می کنم زورقی باشم برای تو
تا بدان جا برمت که می خواهی.
زورقی توانا
به تحمل باری که بر دوش داری،
زورقی که هيچگاه واژگون نشود
به هر اندازه که ناآرام باشی يا متلاطم باشد
دريايی که درآن مي راني


ترجمه احمدشاملو
از کتاب همچون کوچه ای بی انتها


:: بازدید از این مطلب : 208
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal

گل ميخک قرمز : شرمساری و خجالت

گل آرمایلیس سا گلی از تیره نرگس ها : زیبایی با شکوه

گل شقایق : امید و آرزو

گل بنفشه کبود : وفاداری

گل رزشرابی : زیبایی ناخود آگاه خدادادی

گل آلاله : افکار بچه گانه و ساده لوحانه

گل رز سفید رنگ زمستانی : آسودگی خیال و رهایی از نگرانی

گل داوودی : شادی و سرخوشی در سنین کهنسالی

گل زعفران : بدرفتاری و خشونت ممنوع!

گل محمدی : سرزندگی و طراوت

گل قاصدک : پیش گویی در علاقه

گل نسترن جنگلی : دلخوشی ای که مایه دردسر و مزاحمت باشد

گل فندق : آشتی و سازش

گل یا گیاه فراموشم مکن با گلهای آبی رنگ کوچک : علاقه واقعی و از صمیم قلب

گل رز قرمز : زیبایی

گل نرگس زرد : جوانمردی و احترام به بانوان

گیاه راج : آیا من فراموش شده ام؟

گل و گیاهان شهدار : عاطفه مثبت و علاقه مندی

گل یاسمن : تعلق خاطر و دلبستگی

گل زنبق : من پیغامی دارم

گل پیچک (پایتال): ازدواج

گل ارکیده : همیشه در کنارم بمان

گل یا گیاه کاهو : بی عاطفگی و بی رحمی

گل نیلوفر آبی : علاقه از دست رفته

گل همیشه بهار : افکار پلید

گیاه دارواش : من مشکلات را پشت سر گذاشته ام

غنچه پیوندی گل رز سرخ : ابراز علاقه

گل بنفشه فرنگی : طرز فکر

گل جعفری : دانش و اطلاعات مفید و سودمند

شکوفه هلو : من به تو علاقه مندم

گل میخک صورتی : محبت زنانه

گل صد تومانی : شرم و حیا

گل رز وحشی : علاقه قلبی شدید

گل یاس : احساسات پاک قلبی

گل خشخاش : مایه دلخوشی و تسلی خاطر

گل لاله قرمز : برای محبت و دوستی

گل ریواس : پند و اندرز

گل رزماری : حضور تو به من نیرویی تازه می بخشد

گل خشخاش قرمز : ولخرجی و دست دلبازی بیش از اندازه

گل رز بی خار : با یک نظر علاقه مند شدن

گل شلغم : نوعی دوستی و سعه صدر

گل رزکوهی : مرا زیبا خطاب کن

غنچه گل رز سفید : قلبی غافل و ناآگاه از محبت

گل میخک زرد : ابراز ندامت و بیزاری

گل داوودی زرد : محبت و هیجان

گل رز وحشی زرد با برگ های معطر : کاهش میزان علاقه

گل آهاری : تفکر درباره دوستان غایب

گل سوسن وحشی و گل سرخس با هم : مجذوب مهربانی دیگری شدن

گل میخک و مینای سفید با هم : خصوصیات منحصر به فرد اخلاقی دیگری را تحسین کردن

غنچه گل رز سرخ پیوندی و گل مُورد با هم : اعتراف به علاقه



:: برچسب‌ها: گل هاوروانشناسی انها ,
:: بازدید از این مطلب : 188
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : چهار شنبه 30 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
هرچه بيشتر انسان ها را مي شناسم، سگ ها را بيشتر ستايش مي کنم -- لشكر گوسفندان كه توسط يك شير اداره ميشود، ميتواند لشكر شيران را كه توسطيك گوسفند اداره ميشود، شكست دهد -- زندگي سه لحظه اش زيباست ديدن تو خنديدن تو بوسيدن تو‎ ‎...‎ ‎ -- منتظر دیدار تو هستم، سهل است بگویم که گرفتار تو هستم، من در پی این حادثه غمخوار تو هستم، هر چند که دور از منی و من ز تو دورم، بر جان تو سوگند که دوستدار تو هستم -

:: برچسب‌ها: سخنان به یاد ماندنی ,
:: بازدید از این مطلب : 172
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 23 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم چه می خواهی ؟ چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟ چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟ از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن نمی دانی ! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم ز بسکه با لب مخنت ،‌زمین فقر بوسیدم کنون کز خاک فم پر گشته این صد پاره دامانم چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟ چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟ ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم که خون دیده ، آبم کرد و خاک مرده ها ، نانم همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستی ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنیا در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا به شب های سکوت کاروان تیره بختیها سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: سوز فقر , ساز مرگ , بازیچه ی نفس وپول , قعر ظلمتونعش ازادی ,
:: بازدید از این مطلب : 118
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : چهار شنبه 23 فروردين 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
دروغ بگو ؛ تا باورت کنند....!! آب زیر کاه باش ؛ تا بهت اعتماد کنند....!! بی غیرت باش ؛ تا آزادی حس کنند ....!! خیانت هایشان را نبین ؛ تا آرام باشند ....!! کذب بگو ؛ تا عاشقت شوند........!! هرچه نداری بگو دارم , هر چی داری بگو بهترینش را دارم ....!! اگر ساده ای ؛ اگر راست گویی ؛ اگر باوفایی ....اگر با غیرتی ! اگر یک رنگی .... همیشه تنهایی ... !!! همیشه تنها .......!! زمانه ایجاب میکند اینگونه باشی . منم یه رهگذرم اینا حرفای دل تهنامه.تهنای تهن

:: برچسب‌ها: این دوره وزمونه ,
:: بازدید از این مطلب : 186
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : چهار شنبه 23 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
- اگر دنياي ما دنياي سنگ است بدان سنگيني سنگ هم قشنگ است اگر دنياي ما دنياي درد است بدان عاشق شدن از بهر و رنج است اگر عاشق شدن يک گناهاست پس دل عاشق شکستن صد گناه است -- وقتي که خدا داشت منو بدرقه مي کرد بهم گفت: جايي که ميري مردمي داره که ميشکوننت ، نکنه غصه بخوري ، من همه جا باهاتم تو تنها نيستي تو کوله بارت عشق مي ذارم که بگذري، قلب ميذارم که جا بدي ، اشک ميدم که همراهيت کنه و مرگ که بدوني برمگردي پيشم -- بر خاک بخواب نازنين،تختي نيست. آواره شدن ,حکايت سختي نيست. از پاکي اشکهاي خود فهميدم . لبخند هميشه راز خوشبختي نيس -- اگه کسي رو دوست داشته باشي، نمي توني توي چشم هاي اون زل بزني... نمي توني دوريش را تحمل کني... نمي توني بهش بگي که چقدر دوستش داري... نمي توني بهش بگي چقدر بهش نياز داري ...واسه همينه که عاشق ها ديوونه ميشن -- به چشمي اعتماد کن که به جاي صورت به سيرت تو مي نگرد ، به دلي دل بسپارکه جاي خالي برايت داشته باشد و دستي را بپذير که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است -- عشق با روح شقايق زيباست، عشق با حسرت عاشق زيباست، عشق با نبض دقايق زيباست، عشق در حسرت ديدار تو بودن زيباست -

:: برچسب‌ها: جمله های ناب , حقیقت های زندگی ,
:: بازدید از این مطلب : 188
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 22 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
به جست‌و‌جوي تو در چارراه رهگذران نگاه دوخته‌ام در نگاه رهگذران تمام رهگذران، چيزي از تو کم دارند نظارة تو کجا و نگاه رهگذران؟ در ازدحام خيابان، شبي تورا ديدم که ناپديد شدي در پناه رهگذران مرا به ياد تو و بخت خود مي‌اندازد لباس‌هاي سفيد و سياه رهگذران بدون بودن تو، ميله‌هاي زندان است خطوط پيرهن راه‌راه رهگذران تو نيستي که ببيني براي يافتنت چگونه زُل زده‌ام در نگاه رهگذران ولي بپرس از اين مردم غریب بپرس که من چه مي‌کشم از قاه‌قاه رهگذران. شاعر: بهروز ياسمي

:: بازدید از این مطلب : 214
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : جمعه 11 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم قصه دنیا به سر می آید من نیستم یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد نامه هایم از سفر می آید و من نیستم هرچه می رفتم به نبش کوچه اودیگر نبود روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم بعد ها اطراف جای شب نشینی های من بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است عشق روزی رهگذر می آید ومن نیست

:: برچسب‌ها: دیر یاد کردن , پشیمانی , ,
:: بازدید از این مطلب : 192
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم قصه دنیا به سر می آید من نیستم یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد نامه هایم از سفر می آید و من نیستم هرچه می رفتم به نبش کوچه اودیگر نبود روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم بعد ها اطراف جای شب نشینی های من بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است عشق روزی رهگذر می آید ومن نیست

:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: تسکین عشق , رهگذر ,
:: بازدید از این مطلب : 128
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : nahal
به چشمانت بياموز که هر کسي ارزش ديدن ندارد .... به دستانت بياموز که هر گلي ارزش چيدن ندارد .... به قلبت بياموز که هر بي سرو پايي در ان جايي ندارد .... به دلت بياموز اگه روزي تنها ماند طلب عشق زهر بي سرو پايي نکند

:: برچسب‌ها: ارزش دیدن وچیدن , ارزش طلب عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 191
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1398 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد